موضوع: "داستان"

  شنبه 1 اردیبهشت 1397 12:52, توسط خبیر   , 131 کلمات  
موضوعات: مناسبتهای ماه قمری, روز شمار, گالری تصاویر, جلوه ها, شعبانیه, ماه شعبان, داستان, ماه بنی هاشم

حضرت آية اللّه سيّد محمّدحسين حسيني تهراني در كتاب معادشناسي خود مي نويسد: از شخص موثّقي شنيدم كه مي گفت : روزي يكي از معمّمين براي عيادت مرحوم علاّمه اميني در منزل موقّت ايشان كه در منطقه پيچ شميران تهران بود رفته بود. علاّمه اميني (ره) سخت مريض و به پشت خوابيده بودند.
آن شخص ضمن احوالپرسي و صحبت از آقا سؤ ال كرده بود: اگر انسان به حضرت عبّاس عليه السلام علاقه و محبّت نداشته باشد به ايمان او صدمه مي خورد؟ علاّمه متغيّر شده و با آن حال نقاهت نشستند و گفتند: به حضرت ابوالفضل عليه السلام كه سهل است . اگر به بند كفش من كه نوكري از نوكران حضرت ابوالفضلم علاقه و محبّت نداشته باشد از اين جهت كه نوكرم واللّه به رو در آتش خواهد افتاد
—————–
داستانهايي از علما/عليرضا حاتمي
@khodaye_khabir

  شنبه 1 اردیبهشت 1397 12:44, توسط خبیر   , 311 کلمات  
موضوعات: روز شمار, گالری تصاویر, جلوه ها, شعبانیه, امام حسین (ع), ماه شعبان, داستان

تقي صالح مرحوم محمد رحيم اسماعيل بيگ كه در توسل به اهلبيت  و علاقه قلبي به حضرت سيدالشهداء عليه السلام كم نظير و از اين باب رحمت بركات صوري و معنوي نصيبش شده و در رمضان 87 به رحمت حق واصل شده نقل نمود كه در شش سالگي مبتلا به درد چشم و تا سه سال گرفتار بوده و عاقبت از هر دو چشم كور گرديد در ماه محرم ايام عاشورا در منزل دائي بزرگوارش مرحوم حاج محمد تقي اسماعيل بيگ روضه خواني بود و چون هوا گرم بود شربت خنك به مردم مي دادند گفت از دائي خود خواهش كردم كه من به مردم شربت دهم ، فرمود تو چشم نداري و نمي تواني ، گفتم يك نفر چشم دار همراه من كنيد تا مرا ياري دهد قبول فرموده و من با كمك خودش مقداري به مردم شربت دادم . در اين اثناء، مرحوم معين الشريعه اصطهباناتي منبر رفته و روضه حضرت زينب (س) را مي خواند و من سخت متاثر و گريان شدم تا اينكه از خود بي خود شدم ، در آن حال ، مجللّه اي كه دانستم حضرت زينب (س) است دست مبارك بر دو چشم من كشيد و فرمود خوب شدي و ديگر چشم درد نمي گيري . پس چشم گشودم اهل مجلس را ديدم ، شاد و فرحناك خدمت دائي خود دويدم تمام اهل مجلس منقلب و اطراف مرا گرفتند، به امر دائي ام مرا در اطاقي برده ومردم را متفرق نمودند و نيز نقل نمود كه در چند سال قبل مشغول آزمايش بودم و غافل بودم از اين كه نزديكم ظرف پر از الكل است كبريت را روشن نموده ناگاه الكل مشتعل شد وتمام بدن از سر تا پا را آتش زد مگر چشمانم را. چند ماه در مريض خانه مشغول معالجه بودم از من مي پرسيدند چه شده كه چشمت سالم مانده ، گفتم عطاي حسين عليه السلام است و وعده فرمودند كه تا آخر عمر چشمم درد نگيرد.
—————
داستانهاي شگفت/آيت الله دستغيب
@khodaye_khabir

  شنبه 1 اردیبهشت 1397 12:37, توسط خبیر   , 25 کلمات  
موضوعات: مناسبتهای ماه قمری, گالری تصاویر, جلوه ها, شعبانیه, امام حسین (ع), ماه شعبان, داستان

???
حسين سلطان عشق،عباس ساقي عشق،زينب شاهد عشق و سجاد راوي عشق. کاروان عشق در راه است و خود “عشق” نيمه شعبان خواهد آمد…اعياد شعبانيه مبارک
@khodaye_khabir

  شنبه 1 اردیبهشت 1397 12:29, توسط خبیر   , 432 کلمات  
موضوعات: گالری تصاویر, جلوه ها, داستان

?❤️???❤️???❤️
زنی پسرش به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشت. بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه بازگردد. این زن هر روز به تعداد اعضاء خانواده‌اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می‌ گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می‌گذشت نان را بردارد.
هر روز مردی گو‍ژپشت از آنجا می گذشت و نان را بر می داشت و به جای آنکه از او تشکر کند می گفت: «هر کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما بازمی گردد.» این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژپشت ناراحت و رنجیده شد. او به خود گفت: او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می‌آورد. نمی‌دانم منظورش چیست؟
یک روز که زن از گفته‌های مرد گو‍ژپشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابراین نان او را زهرآلود کرد و آن را با دست های لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت: این چه کاری است که می کنم؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژپشت پخت. مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.
آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد. وقتی که زن در را باز کرد، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباس هایی پاره پشت در ایستاده بود. او گرسنه، تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می‌کرد، گفت:
مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم. در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می‌رفتم. ناگهان رهگذری گو‍ژپشت را دیدم که به سراغم آمد. او لقمه‌ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت:«این تنها چیزی است که من هر روز می خورم امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری »
وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره‌اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهرآلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را می خورد. به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژپشت را دریافت: هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می ‌دهیم به ما باز می گردند ‌
@khodaye_khabir

ای خدایی که از احوال ما در هر زمان وهر مکان آگاهی الهی لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا. خدایا :مرا یک چشم بهم زدن به خودم وا مگذار یا خبیر یا علیم

موضوعات

جستجو

تدبر

آیه قرآن