خبیر

اگر سمیه بفهمه من دفترش رو پاره کردم حسابی ناراحت میشه و جنجال به پا می کنه ، پس نمی گم، بابا و مامان هم اگه پرسیدن می گم من نمی دونم، حتما اونها هم به برادرم میلاد شک می کنن، و فکر می کنن او دفتر سمیه رو خراب کرده، اون وقت از دست دعوای اونها راحت می… بیشتر »

یادم می آید بچّه که بودم، هر وقت که می خواستم دروغ بگویم، بزرگترها می گفتند: دروغگو دشمن خداست. من هم برای اینکه این حرف را بهم نزنند و این جمله را دوست نداشتم، سعی می کردم دروغ نگویم. مگر اینکه فراموش کنم، و همین که یادم می آمد، می گفتم : من که نمی… بیشتر »

شما وقتی حرف می زنید حواستون هست چه می خواهید بگویید؟ شاید بگویید این چه سؤالیه ! ما هر لحظه در حال حرف زدنیم، خیلی وقتها هم دقت نمی کنیم چه می گوییم. اما حرفهای ما ممکنه یا راست باشد یا دروغ یا خدای نکرده فتنه انگیزی یا آشتی دادن بین دیگران. بهترین… بیشتر »

داستان چوپان دروغگو را همه یادشان هست. یادمه زمان بچّگی هر زمان حتی به شوخی دورغ می گفتم، پدر  مادرم می گفتند: چوپان دروغگو یادته! از بس دروغ گفت و مردم را مسخره کرد، دیگر هیچ کس حرف هایش را باور نکرد. و اینکه حضرت علی علیه السلام می فرماید: «کسی که به… بیشتر »