مولودی «ها علی بشر کیف بشر»
میدان ببین یا للعجب
می لرزد از جولان او
دشمن زمین گیرش شود
از گردش چشمان او
از هر نفس بی حب او بیگانه ام بیگانه ام
عقلم چنین قد میدهد
دیوانه ام دیوانه ام
کارم بود یارم بود
او شور گفتارم بود
زان دم که گفتم یا علی
زهرا خریدارم بود
حیدر مدد حیدر مدد ای ساقی کوثر مدد
الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیر المومنین علیه السلام
تیرش بسان صاعقه
تیغش چه غوغا می کند
عالم همه گوید علی
او ذکر زهرا می کند
یک سو تمام خصم دین
یک سو تک و تنها علی
وقتی به میدان می رود
گوید خدا هم یا علی
چشمش ببین چشمش ببین
او منتهای هیبت است
همت نگر غیرت ببین
حیدر خدای هیبت است
حیدر مدد حیدر مدد ای ساقی کوثر مدد
ای سد روئین تن علی
ای سیل بنیان کن علی
شیران اسیر پنجه ات
ای مرد سیل افکن علی
محشر کند با نعره اش
هر دم رشادت می کند
از میمنه تا میسره حیدر قیامت می کند
حافظ ابو جعفر محمّد بن جرير طبرى متوفّاى ۳۱۰ (شرح حال او در ج ۱ ص ۱۶۶ ترجمه الغدير فى الكتاب و السنه و الادب ذكر شده است ) به اسناد خود با بررسى، در «كتاب الولايه» در طريق حديث غدير از زيد بن ارقم روايت نموده كه: چون رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در بازگشت از حجة الوداع به غدير خم رسيد، هنگام ظهر بود و هوا در نهايت گرمى بود، به امر آنجناب خار و خاشاك آن محلّ را برطرف ساخته و نماز جماعت اعلام شد و ما همگى مجتمع شديم سپس خطبه رسا انشاء فرمود، بعد از آن فرمود: همانا خداوند متعال اين آيه را نازل فرموده است «… بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس» و جبرئيل از طرف پروردگار من بمن امر نموده كه در اين محلّ (كه گروه مسلمانان حضور دارند) بايستم و هر سفيد و سياهى را آگاه نمايم باينكه: علىّ بن ابى طالب برادر من، وصىّ من، خليفه من، و پيشواى بعد از من است، من از جبرئيل درخواست كردم كه پروردگارم مرا از انجام اين امر بر كنار فرمايد، زيرا ميدانستم كه افراد با تقوى كم و موذيان و ملامت كنندگان زيادند كه مرا به پيوستگى زياد با على نكوهش ميكنند و از توجه زياد من به على بحدّى نگران و بدبين هستند كه مرا اذن (گوش) ناميده اند، و خداى متعال ضمن اين آيه، نكوهش و گفتار آنان را بمن خبر داد: وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكم، و اگر بخواهم نام آنها را ببرم و آنها را معرفى كنم، خواهم نمود، ولى با ندريدن پرده آنها بكرامت خود افزودم. خداى متعال راضى نشد جز بابلاغ اين امر، پس اى گروه مردم اين را بدانيد همانا خداوند او را (على عليه السّلام را) بعنوان ولىّ و امام بر شما نصب نمود و اطاعت امر او را بر همه واجب فرمود، حكم او جارى و گفتار او روا و نافذ است، و هر كس با او مخالفت نمايد از رحمت خدا دور است، و كسيكه او را تصديق نمايد مشمول رحمت پروردگار است بشنويد و اطاعت كنيد پس همانا: خداى مولاى شما است، و على امام (پيشوا) شما است، و سپس امامت در فرزندان من از صلب او (على عليه السّلام) برقرار است، تا روز قيامت، حلالى نيست، مگر آنچه خدا و رسولش آنرا حلال فرموده اند، و حرامى نيست مگر آنچه خدا و رسولش آنرا حرام نموده اند و آنان، (يعنى على عليه السّلام و امامان از فرزندان او)، علمى نيست مگر خداى متعال آنرا در من احصاء (و بمن موهبت فرموده) و من آنرا نقل نمودم به على، پس، از او گمراه نشويد و از او امر او استنكاف ننمائيد. زيرا او است كه بسوى حق راهنمائى ميكند و بحق عمل مي نمايد….
ترجمه الغدير فى الكتاب و السنه و الادب ج ۲، ۸۹
نهجالبلاغه براى شيعه بلكه براى هر كس كه غير معاند باشد، كتاب باعظمت و بزرگى است؛ و ما بايد در اثر كثرت مراجعه و مباحثه، آن را حفظ باشيم؛ و براى فهم آن احتياج به عربيّت و بلاغت داريم؛ اگر بفهميم قرآن چيست، نهجالبلاغه و صحيفه سجادیه را میفهمیم، وگرنه كسانى كه میگویند قرآن را میفهمیم و نهجالبلاغه را نمیفهمیم، دروغ میگویند؛ زيرا مطالب دقيق در قرآن بسيار است كه «لايَعْلَمُها إِلاّ الاْ اوْحَدِىُّ مِنَ النّاسِ»؛ (جز افراد نادر آن را نمیدانند.)
از حيث سند نيز كسانى از عامه هستند كه اسناد و مدارک نهجالبلاغه را داشتهاند. ابن ابى الحديد شخصى را ذكر میکند كه قبل از ولادت مرحوم سيّد رضى خطبه شقشقيه را در كتاب خود آورده است؛ (1) ابن ابى الحديد میگوید: به خدا سوگند، اين خطبه را من در کتابهایی یافتهام كه دويست سال پيش از ولادت رضىّ نوشته شدهاند؛ بنابر اين كتاب نهجالبلاغه با اين علوّ مرتبهاش «يَليقُ حِفْظُهُ وَ تَدْريسُهُ وَ بَيانُ خُطَبِهِ عَلَى الْمَنابِرِ»؛ (شايسته است حفظ و تدريس آن و اين كه خطبههای آن بر بالاى منبرها بيان شود.)
پینوشت:
1) شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، جلد 1، صفحه 204.
http://iman86.parsiblog.com/Posts/240/
???كفش وصلهدار ???
سپاهيان امام علي (ع) از كوفه بيرون آمده بودند و براي سركوبي آتش افروزان جنگ، به سوي بصره حركت ميكردند، سپاهيان به محل «ذي قار» نزديك بصره رسيدند.
در آنجا براي رفع خستگي و آمادهسازي خود، توقف كردند، عبدالله بن عباس ميگويد: من نيز از سپاهيان بودم و به حضور علي (ع) آمدم، ديدم مشغول وصله كردن كفش خويش ميباشد. (آري امير و رئيس و فرماندهي كل قوا خودش، كفش خويش را وصله ميكرد).
به من فرمود: «اين كفش، چقدر قيمت دارد؟»
گفتم: «قيمتي ندارد».
فرمود: «سوگند به خدا همين كفش بيارزش براي من دوست داشتنيتر از رياست و حكومت بر شما ميباشد، مگر آنكه بتوانم با اين حكومت، حقي را زنده كنم و باطلي را نابود نمايم» سپس برخاست و براي مردم سخنراني كرد، در اين سخنراني از جمله فرمود:
سوگند به خدا، من در عصر پيامبر (ص) به دنبال لشكر اسلام بودم و آنها را به پيشروي حركت ميدادم، تا باطل به كلي عقب نشست و حق آشكار شد و در اين راه هرگز اظهار ضعف نكردم و نترسيدم، اكنون نيز همين هدف را تعقيب ميكنم».